طبس- سیدابوالفضل حقانی: مرحوم حجت الاسلام والمسلمین "سیدمصطفی رضوی حیدری" فرمانده کمیته انقلاب اسلامی شهرستان طبس در سال 1359 بعنوان اولين مسئولي بود که درجريان حوادث 5 اردیبهشت ماه 1359 و حمله نظامی آمریکا به صحرای طبس قرار گرفت و درمحل حادثه حضور یافت.

آنچه در ذیل می خوانیم مشاهدات عینی زنده یاد "حجت الاسلام حیدری" امام جمعه فقید شهرستان فریمان و فرمانده کمیته انقلاب اسلامی طبس در سال 1359 می باشد که به قلم خویش نگاشته است:

( قسمت اول )

صبحه روز جمعه 5/2/59  به رسم هميشگي به روستاي فهالنج رفته تا از پدر و بستگان ديدن کنم. ساعت حدود 5/8 بود که راننده کميته به فهالنج آمده و به من اطلاع داد که هر چه زودتر خود را به طبس برسانم و من هم فوراً بر اتومبيل لندور سوار شده به کميته رفتم.

هنگام ورود مشاهد کردم که پاسداران کميته همگي آماده و با سلاح هاي موجود (تفنگ ام يک) در کميته مسلح شده اند واطراف کميته که داخل گروهان ژاندارمري بود سنگر گرفته اند .

فوراً از اتومبيل پياده شده و به دفتر کار رفتم، مسئول وقت گزارشي را ارائه کرد که توسط پاسگاه ژاندارمري رباط خان به گروهان ژاندارمري  داده شده بود و ژاندرمري هم در اختيار کميته قرارداده بود.

مفاد گزارش حاکي بود که در ساعت  5/7  صبح اتوبوس شماره ...............برانندگي آقاي "حسين افراسيابي" جلو پاسگاه توقف کرده و اظهار داشته است ساعت 9 شب گذشته بين راه يزد -  طبس حدود 40 کيلومتري رباط خان چند نفر مسلح اتوبوس او را متوقف و دستور داده اند که از جاده خارج شود، سپس مسافران را پياده و تا صبح آنها را در کنار چند هواپيما و هلي کوپتر نگه داشته اند و بالاخره صبح ساعت 6 پس از روشن شدن هوا به طرف طبس حرکت کرده است. 

به محض اطلاع از جريان توسط بیسيم ژاندارمري به پاسگاه رباط خان اطلاع داده شد که فرمانده پاسگاه با لباس شخصي به محل رفته و نتيجه را فوراً گزارش کند و پاسگاه هم پس از برسي، موضوع را به بطور رمز تائيد کرد.

همزمان با اين کار اولين اکيپ مرکب از برادران کميته و ژاندارمري با تجهيزات ممکن به منطقه اعزام نموديم. ( لازم به توضيح است که در آن موقع در طبس سپاه تشکيل نشده بود و نيروهاي انتظامي مرکب بود از ژاندارمري، شهرباني­ و کميته انقلاب اسلامي )

حدود ساعت 10 صبح همان روز بود که اتوبوس مقابل کميته توقف و از راننده  و کمک راننده و بعضي از مسافرين تحقيقات لازم به عمل آمد و از اتو بوس عکس هم گرفته شد.

راننده اتوبوس اظهار کرد که ساعت 9 شب بود که با اتوبوس از رباط پشت بادام رد شديم و به منطقه کوير طبس رسيديم و يک نفر در بين راه مشاهده کردم و سپس احساس کردم به ما ايست داده شد و بلافاصله صداي تير شنيدم و متوجه شدم چند لاستيک اتويوس پنچر شد.

به اجبار متوقف شدم، فرد مسلح که فارسي صحبت ميکرد دستور داد از جاده خارج شوم، چند متر که از جاده خارج شديم چند فروند هلي کوپتر و هواپيما و تعدادي افراد مسلح را مشاهد کرديم، نزديک هواپيما ما را متوقف کردند.

شخصي که لباس نظامي به تن داشت و فارسي صبحت مي کرد وارد اتوبوس شد، نگاهي به داخل اتوبوس انداخت،  عکس هاي امام را که در داخل اتوبوس نصب شده بود پاره کرد، اما به عکس آيت الله طالقاني دست نزد و سپس دستور داد تمام مسافرين پياده شوند و روي زمين بنشينند و گفت اگر تکان خورديد  شليک مي کنم.

آنگاه به راننده و کمک راننده دستور داد سوار بر يکي از هواپيماها شوند، در داخل هواپيما چند نفر بودند که فارسي صحبت مي کردند، آنها سوالاتي از بنده بعنوان راننده اتوبوس و کمـک راننده نمودند.

يکي از افراد مسلح اين شعر فارسي را مي خواند "بني آدم اعضاء يک پيکرند که در آفرينش زيک گوهرند ".

در داخل هواپيما افرادي هم بودند که فارسي نمي دانستنند، پس از چند  لحظه همه مسافرين اتوبوس را به هواپيماي ديگري سوار کردند و ظاهراً  مي خواستند به جایي دیگر ببرند ولي زود منصرف شدند و همه را پياده کردند و دستور دادند همه روي زمين بنشينند و دستها را روي سر بگذارند که ما هم اين کار را کرديم .

مدتي نگذشت که صداي انفجار بلند شد و بعد مشاهد کرديم همان هواپيمايي که ما را سوارکرده بوده و سپس پیاده کردند آتش گرفت.

ما تا صبح به همين وضع بوديم صبح که هوا روشن شد کسي را آنجا نديديم ،هواپيماها هم نبود و فقط پنج هلي کوپتر باقي مانده بود.

بلافاصله مسافرين را سوار کرديم و با همان لاستيک پنچر حرکت کرديم و چند کيلومتر همانطور رفتيم تا از ديد هليکوپترها پنهان شديم و لاستيک را تعويض نموديم  و به طرف پاسگاه براه افتاديم و به پاسگاه رباط خان اطلاع داديم.

و این ماجرا ادامه دارد...

• نویسنده : یزد فردا
• منبع خبر : خبرگزاری فردا